سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زبان آموزی

آفت دانش عمل نکردن به آن است . [امام علی علیه السلام]

نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

انواع متن
جمعه 100 اردیبهشت 10  6:52 عصر

 

چیستیِ متن

متن، آن چیزی است که در برابر دیدگان ما یا هر خواننده و بیننده، جای می‌گیرد و دست مایه‌ای برای به کار افتادن چرخه‌های کارخانه‌ی مغز می‌شود؛

یعنی، هر صفحه، صحنه و رویداد یا آوایی، از دید ما متن است. از این رو، متن می‌تواند:

- دیداری باشد؛ مانند تصویر، صحنه، فیلم یا رویداد.

- شنیداری باشد؛ مانند هر صدایی که آگاهانه به آن گوش می‌سپاریم و در پی آن ذهن، معناسازی می‌کند.

- خوانداری باشد؛ مانند این نوشته یا هر نوشته‌ی دیگر که در آن، کلمات، نماد دیداری هستند؛ به همین سبب، متن‌های خوانداری، متن‌های دیداری هم به شمار می‌روند.

پس، متن نوشته و متن تصویری هر دو دیداری‏اند؛ تفاوتشان در این است که در متن دیداریِ تصویری، نمادِ خواندن، شکل، نگاره، صحنه یا رویداد است امّا در متن نوشتاری، نمادِ خواندن، واژه‌های سازمان یافته از الفبا هستند.

هم‌چنان که از این نگاشته، دریافت می‌شود؛ ما بر این باوریـم که متن، جهانی و سازه‌هایی دارد و به گونه‌هایی بخش می‌شود.

                                    (ر.ک: «هم آوایی با جهان متن»، اکبری شلدره، 1399، نشر تیرگان، تهران،چاپ اوّل، ص18)



  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    هم آوایی با جهان متن(2)
    چهارشنبه 99 اسفند 13  12:16 عصر

    سطرهایی از کتاب:

    متنِ شنیداری:

     

    هنوز پرتو خورشید به درون شاخ و برگ درختان باغ نرسیده بود که من رسیدم و کنارشان نشستم.

    چشمم را به بوته‌های گل، و گوش و هوشم را به صدای چهچه‌ی روح انگیز بلبلکانِ لای شاخ و برگ درختان سپردم. در تماشای گل بوته‌ها چیز جالبی را دیدم.

    شاخه‌های پرخار و تهی از گل؛ تقریباً همه‌ی بوته‌ها، بی گل بودند. شاید ریخته و یا چیده شده بودند، اما تیغ‌های بلند و نوک تیز در کنار برگ‌های بی گل، خودنمایی می‌کردند.

    کمی اندیشیدم و دیدم در زندگی ما آدم‌ها هم، رسم طبیعت چنین است که فرصتِ گلچهرگان و گل‌خویان و گل‌گویان، اندک است؛ امّا خارخویان و گزنده‌گویان، دیر زی اند و جلوه‌گری می‌کنند!

    در این صبح دل انگیز، بلبلکان امّا آن چنان نغمه‌گری و دلبری می‌کردند و از هزارآوای خود، نوا بر می‌آوردند که ناگاه تمام هوش و حس و حواسم را به خود کشاندند و مرا به خود خواندند و فکر خار و گل را از سر به در بردند و به نغمه‌سرایی وا داشتند.

    آن‌ها می‌خواندند و من پس از لحظاتی گوش سپردن، همان لَخت‌های آوایی را به تقلید برمی‌آوردم... (ر.ک: اکبری شلدره، 1399، هم آوایی با جهان ِ متن، انتشارات تیرگان، تهران، چاپ اوّل، ص 19)



    نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    هم آوایی با جهان متن
    پنج شنبه 99 بهمن 2  7:36 عصر

     

    چیستیِ متن

    هر چیزی که چرخه‌های کارخانه‌ی ذهن را به کار اندازد، «متن» است؛ متن، دست‌مایه‌ی خوانش و سرمایه‌ی کُنشِ مغز است. از این دید، متن چیزی است که خواننده، بر پایه‌ی خوانش خویش، بهره‌ای یا بازتابشی از آن را از برون به درون ذهن، می‌برد؛ مثلاً هنگامی که در برابر دریایی می‌ایستیم و به آن چشم می‌دوزیم، گستره‌ی دریا، همان متن است. زمانی که زیر درختی می‌ایستید، برگی از آن را به کف می‌گیرید، آن برگ، متن پیش روی شماست. لحظه‌ای که بوی خوشی به دریچه‌ی بویایی شما می‌رسد و حسّ لطیف آن، شما را با خود می‌برد؛ آن بو، متن است. یا آن دَمی که آهنگ و نغمه‌ای گوش شما را به خود فرامی‌خواند، همان متن است. مزه‌ای را که می‌چشید و یا چیزی را که لمس می‌کنید، اینان هم متن هستند.

    حتّی آن لحظه‌ای که در خلوت و تنهایی نشسته‌اید و به چیزی می‌اندیشید، همان چیز ذهنی، متن شماست. برای نمونه «دود سیگار» در نگاه «دیکنز» نویسنده‌ی «آرزوهای بزرگ»، متن است که وقتی آن را می‌بیند،.... (ر.ک: کتاب: هم آوایی با جهان متن، دکتر اکبری شِلدره، 1399، نشر تیرگان، تهران)

     

    *کتاب « هم آوایی با جهان متن، به قلم دکتر فریدون اکبری شِلدره، از سوی نشر تیرگان در تهران، انشتار یافت.



  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    در باغ آفتاب( یادی از استاد ایرج اصغری)
    یکشنبه 99 دی 21  10:40 صبح

    یکی از معلّمان خوب و اثرگذارم در دوره ی دبیرستان، آقای ایرج اصغری(1320 -1399) بود که پانزدهم دی از میان ما خاکیان رفت.

    سال 1360 و 61 شمسی، در دبیرستان طالقانی در شهر ساری، در رشته ی فرهنگ و ادب، کلاس یازدهم و دوازدهم، دانش آموز بودم.

    «آقای ایرج اصغری» دبیر دستور زبان فارسی و آیین نگارش ما بود؛ مردی میانه اندام، گندم گون، متین و آرام و موقّر؛ موهای میانه ی سرش ریخته و از اطراف، وسط سر را پوشش می داد.

    صورتی تقریباً گِرد، صاف و تراشیده با کمان سیاه رنگِ سبیل بر پشت لب. کیف مشکی چرمینِ زیب داری داشت که همواره در زیر بغل می گرفت.

    دستور زبان فارسی را به تمام و کمال، من از کلاس های درس استاد ایرج اصغری آموختم؛ به گونه ای که بعدها در دوره های تحصیلی دانشگاهی، حتّی تا رده ی دکتری زبان و ادب فارسی، چیزی کاراتر و آموزنده تر از آن آموخته ها، ندیدم و نخواندم.

    البتّه کتاب ها و پژوهش های فراوانی در زمینه ی دستور زبان فارسی، پیشینه و تاریخ آن، خواندم و با استادان بزرگواری چون دکتر محسن ابوالقاسمی دستور تاریخی را در دانشگاه تهران گذراندم؛ امّا مقصود از تآثیر آموزنده و کارایِ آموزه‌های دستوری استاد اصغری، روش تجربی و کاربردی ایشان بود که سبب شد، فهم دستوری و شناخت ساختارِ صرفی و نحوی زبان فارسی، در من، بسیار عمیق و اثربخش باشد.

    روش آموزش ایشان این گونه بود که نخست، تعریف ساده و کوتاهی از موضوع دستوری را می گفتند و ما در دفتر ویژه ی دستور زبان، می نوشتیم؛ سپس، بیتی از شعر را، بر روی تخته ی کلاس می نوشتند.

    در مرحله ی سوم، واژگانِ آن بیت را از دیدِ صرفی و تجزیه ی واژگانی بررسی می کردند و یادداشت می کردیم. در مرحله ی چهارم، دو باره به آغاز بیت بر می‌گشتند و روابط واژه های بیت را از نظرِ ترکیبِ دستوری یا نقشِ نحوی بررسی می کردند و چگونگی ارتباط کلمه ها با هم و نقش پذیری آن ها را به روشنی به کمک معنی، توضیح می‌دادند؛ در این هنگام، تازه ما می فهمیدیم که مثلاً گاهی فعل در اوّل جمله، فاعلِ جمله در میانه، مفعولِ آن، در آخرِ بیت هم می تواند جای بگیرد.

    یکی از آن نمونه ها، هنوز در یادم هست که این بیت گلستان سعدی (باب اوّل، حکایت 19) بود: اگر ز باغِ رعیت، مَلِک خورَد سیبی برآورند غلامانِ او، درخت از بیخ این شیوه ی یافتنِ « نوع» و « نقش» دستوری کلمه ها را ایشان به فراخور زمان کلاس، با بیت های فراوان، انجام می دادند؛ یعنی آموزش دستور زبان در عمل و کالبد شکافی ساختارِ دستوری شعر زبان فارسی.

    به هر روی، این شیوه ی کالبدشناسی و شکافتنِ پیکره ی شعر، درکِ چگونگیِ جابه جایی کلمه ها را در زبان شعر برای ما آسان کرده بود. از این رو، من معمولاً در فهم متن، پیچش و دشواری چندانی نداشتم.

    دستور را خوب می فهمیدم و در آزمون ها همواره نفر اوّل یا دوم بودم. به همین سبب، پس از مدتی، استاد اصغری، گاهی در میانه ی یک زنگ، از کلاس دیگر، کسی را به سراغ من می فرستاد و من با اجازه ی معلّم می رفتم به آن کلاس، ایشان می گفتند: «اکبری، درس دستور امروز را برای این کلاس بگو». البتّه امروز می فهمم که ایشان این کار را هم برای ایجاد انگیزه ی بیشتر در من و هم برای ترغیب دیگر شاگردان، انجام می دادند؛ تا در بچه ها هم حسّی و خود باوری بیشتری نسبت به خویش و درس، پدید آورند.

    در همین روزها بود که نمره ی خوبی در امتحان، از درس ایشان گرفته بودم و استاد برای تشویق من، یک کتاب به من هدیه دادند، به نام «تأثیر تکنولوژی در زندگی»؛ این کتاب، هنوز در کتابخانه ام هست. درس دیگری که استاد ایرج اصغری به ما آموزش می داد،« آیین نگارش» بود. یک روز این موضوع را برای نوشتن داده بود و شگفتا که هنوز موضوع و آن چه نوشته ام را تقریباً در یاد دارم؛ موضوع این بود: « مردان بزرگ به قله های کوه می مانند که هر چه از دامنه ی آن ها دورتر می شویم، عظمت آن ها در نگاهمان بیش تر می شود».

    و اکنون من پس از گذشت سی و چند سال از آن یادها و لحظه ها و استشمام از آن خاطره های روح نواز و دل‌انگیز، به روشنی و رَخشانی، عظمتِ تأثیرِ نفسِ گرم یک انسان صادق و معلّمِ پاک دَم را احساس می کنم.

    دَمِ گرم و نفسِ گوارای معلّمان متین و راستکار، چونان باغِ آفتاب است که بوته ها و نهال های فراوانی را در پرتوِ جانبخش خویش، به یکسان، می پروراند و طفلِ أبجد خوان را در سایه ی پُر مِهر خود، پیرِ سخندان می گرداند. در شاهنامه ی حکیم ابوالقاسم فردوسی، ایرج، پسر فریدون است و فریدون به سوگِ ایرج نشسته است.

    اکنون هم فریدون به سوگ استادش، ایرج، این سوگ نامه را نگاشته و « قلم را لَختی گریانده» است.

    خروشی برآورد دل سوگوار              یکی زرّ تابوتش اندر کنار

    به تابوت زر اندرون، پرنیان                نهاده {تنِ}ایرج اندر میان

    بر این گونه گردد به ما بر، سپهر       بخواهد ربودن، چو بنمود چهر

    مبَر خود به مِهرِ زمانه، گمان             نه نیکو بوَد، راستی در کمان

    یکی پند گویم تو را من، دُرست        دل از مِهرِ گیتی ببایدت شُست .(شاهنامه، فردوسی)

    روحش شاد و یادش گرامی و مانا باد

     



  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    جهان متن و خواننده
    شنبه 99 مرداد 11  6:39 عصر

     

    برگی از کتاب

    در این کتاب، آگاهانه و به حَسَب نیاز، خود را به جهانِ متن، درانداخته‌ایم تا سازه‌ها، ویژگی‌ها و حال و هوای این قلمرو را بشناسیم و راهنما و شناخت‌نامه‌ای روشمند برای دیگر پویندگان این پهنه به دست دهیم.

    وقتی واژه‌ی «جهان» را برای متن به کار می‌گیریم، مقصودمان این است که متن، گستره‌ای فراخ دارد و واژگان در حقیقت، شهروندان این دیار هستند و در آن، ستد و داد، آمد و شد و زیست و بودی دارند.

    البتّه، همین دید را نسبت به خواننده و نویسنده هم داریم و بر این باوریم که «جهانِ خواننده» و «جهانِ نویسنده» نیز هر یک، پهنه‌ای باز و فراخ دامن‌اند که برای شناخت دقیق باید بدان قلمرو در رفت و پیدا و پنهانِ هزارتوی هر کدام را بازشناسی کرد.(اکبری شلدره، 1399، ص11)


    ر.ک: کتاب: هم آوایی با جهان متن، دکتر اکبری شلدره، 1399، انتشارات تیرگان، چاپ اوّل، تهران،



  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    دیدار با متن
    دوشنبه 98 بهمن 28  1:21 عصر

     

    برگی از یک نوشته

    آن چیزی که ستد و داد و ارتباط میان جهانِ نویسنده و خواننده را با جهان متن، پدیدار و هدفمند می‌سازد،

    معنا و محتوا و پیام است. معنا و محتوا، آن معشوقه‌ی ذهنی نویسنده است که برای از پرده برون آوردن آن،

    به سوی واژگان و خلق اثر می‌رود و خواننده برای تماشای آن رخساره، بر منظرِ فکر و دیدگان خود می‌نشیند

    و دست به خوانش اثر می‌زند. متن، آن پری‌رویِ مستوری است که به هر ببینده و خواننده‌ای به فراخورِ دامنه‌ی بینایی

    و توانایی ادراکی، أشکالِ کمال و جمال خویش را نمودار می‌سازد.

    به سخن دیگر، هر خواندن، دیداری تازه است که خواننده در آن، بخشی نو از گستره ی متن را کشف می کند

    و به سامانه ی ادراکی خویش فرامی خواند.

     

    برگرفته از کتاب« هم آوایی با متن» به همین قلم، که به زودی منتشر خواهد شد.



  • کلمات کلیدی : متن، خواننده، معنا
  • نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    بوییدن واژگان
    چهارشنبه 98 مرداد 2  7:54 صبح

     

    یک معنای کلمه ی "انشا"، بوی چیزی را یافتن و بوییدن است (دهخدا)

    به گمانم لطیف ترین، نازک ترین و خیال انگیزترین تعریفی که می توانم از این معنا برای واژه ی« انشا» به دست دهم، این باشد که:

    "انشا، ادارکِ بوی و خوی واژگان، و مهندسی ذهن و زبان، و کاربست آن به فراخور توش و توان است."

    اگر زبان پژوهان بر این باورند که زبان، پدیده های زنده و زایاست؛

    پس، بی راه نخواهد بود اگر ما نیز بر این باور باشیم که هر یک از عناصر سازه ای و اندامگانی زبان هم، چونان واژگان، بوی و خوی و رنگ و نشانی داشته باشند؛

    واژگان، برای خود "آن" و "جان" و نشانی دارند؛ برخی، طرب ناک و آتش انگیزند و برخی بوی ناک و شرخیز.

    تا روزی و روزنه ای دیگر، خدا یارمان باد!

     

    *برگی از کتاب« صداهایی برای ننوشتن، آواهایی برای نوشتن»، 1394، نشر روزگار، تهران، به همین قلم

     



  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    برای معلّمان دیروز، امروز، فردا
    چهارشنبه 98 اردیبهشت 11  7:35 صبح

    گرانیگاه ِ فرهنگ

    هر پیکره ای، قلبی دارد که گرانیگاهِ تپش و نبضِ بودن و قرارگاهِ روح و معنای زندگی آن تن است.

    جامعه که زیستگاه انسان است نیز، چونان پیکره است، این پیکر هم قلبی دارد.

    قلبِ تپنده ی جامعه، مدرسه است؛ باشندگانِ اقلیم قلب، دانش آموزان و معلّمان اند.

    نبضِ حیاتِ فرهنگی این جامعه(مدرسه) و آن پیکره(اجتماع)، این جمع هستند.

    کارمایه ی فکری و سرمایه ی معنوی این جماعت، به توش و توان و سرزندگی و شادابیِ معلّمان، بازبسته است؛ به بیانی دیگر، معلّمان، قلبِ این پیکره به شمار می آیند.

    معلّمان، قلبِ جامعه ی اکنون، و دانش آموزان، قلبِ جامعه ی فردا هستند.

    از این رو، می توان گفت: معلّمان، قلبِ قلبِ ( گرانیگاه و کانون) امروز و اکنون جامعه هستند. سامان دهندگانِ قلب اجتماع فردا، معلّمان ِامروز اند. سامانه ی اندیشگانی، آهنگِ گفتاری، سنجه ی رفتاری و بنیادِ باورشناختی ِ فردائیان و آیندگان، به دست معلّمان امروز، سازماندهی می شود.

    خِرَد، فرمان می دهد که برای دیدن ِ رخسارِ فریبای اکنون و  به سامان آوردن فردا و پدیدار شدن ِ روی رَخشان فرهنگ آینده، می باید این گرانیگاه ِ فرهنگ، معلّمان، را از هر دلریشی و ناخوشی، از هر کاستی و ناراستی و از بیم هر گزند و کمندی رهاند.

    قلبِ تبدار و ناخوش، پیکره را تبناک و ناآرام می دارد. از آبشخور ِ گِلناک و ناگوار، آبی زلال و خوش گوار، نتوان نوشید.

    فردوسی بزرگ که کارمایه ی فرهنگی ِ تبار ِ ایرانیان را در نامه ی ستُرگ خویش، گرد آورده، همه ی آن چه ما نگاشته ایم را در چند بیت بدین سان، درفشرده است:

    ز دانا بپرسید پس، دادگر

     

     

    که فرهنگ بهتر بوَد، گر گُهر

     

    چنین داد پاسخ بدو، رهنمون

     

    که فرهنگ باشد ز گوهر، فزون

    گهر بی هنر، زار و خوارست و سُست

     

    به فرهنگ باشد روان، تندرست

     

     

    شاهنامه، داستان پادشاهی کسرا نوشین روان



    نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    واژگانِ فریبا
    یکشنبه 98 اردیبهشت 1  9:53 صبح

    واژگان را باید سرزمینیان و باشندگانِ جهانِ متن دانست.

    اگر متن را جهانی بینگاریم، زندگان و  باشندگانِ این جهان، واژگان هستند.

    هرچه واژه های به کارآمده و راه یافته به این سرزمین، سَخته، سرزنده، پرمایه، زایا، خورسیما و نیروزا، گوارا و گوش نواز باشند؛ نشانگر پرمایگی و توانمندی این سرزمین است.

    از این رو، در کاربستِ واژگان باید باریک‌نگر باشیم و نسلی از واژگان پرورده و به اندام و فریبا را به سراچه ی ذهن بپذیریم و آن گاه که از زایچه‌ی ذهن، واژگان، آهنگ سربرآوردن و زاده شدن دارند، به هر واژه‌ی ناشسته رویی، نباید فرصت دیدار بدهیم.

    زبان فارسی، جغرافیایی پُرفرّ و فروغ دارد و واژگانش که ساکنانش هستند، تباری نژاده و فرّخ روی دارند. در آوا، خوش آهنگ و در سیما بهرنگ و در پیکر، فریبرز و سیمین تن‌اند.

    بنابراین، اگر نوشته‌ای، جهانی تیره و تار و ناگوار دارد، این تیره‌رویی، ریشه در شبستانِ ذهن نویسنده دارد؛ ذهنی که خارزار است نه گل زار.

    از خارستان، شومی وگُجَستگی و گزندگی می‌زاید؛ از شبستان، تاریکی و اهرمن رویی، زاده می‌شود.  

    «غلام آن کلماتم، که آتش انگیزد»!!



    نظرات شما ()

    نوشته شده توسط:   ف - اکبری شلدره  

    فَأینَ تَذهَبون
    سه شنبه 98 فروردین 6  2:12 عصر

    إنسان، حیوان، طبیعت

    انسان ها بر بنیان ِ زیست طولانی خویش بر کُره ی زمین، اندک اندک در برابر رُخدادهای خودانگیخته و رویدادهای طبیعی، به درک و دریافت هایی رسیده اند و تجربه هایی اندوخته اند و از این آموخته ها و اندوخته ها برای سامان بخشیدن به زندگی خود، به قانون أساسی رسیده اند و برای خود" قانون" نوشته اند.

    قانون ها مجموعه ای از بایدها و نبایدها هستند.

    همچنان که انسان برای آرامش و آسایش خویش قانونی دارد و جامعه ی خویش را بر بنیاد این قانون تعریف می کند، حیوانات دیگر هم در جهانِ زیستی و رفتاری ِ نوعِ خود، هنجارهایی دارند و بر پایه ی آن هنجار و قانون، با یکدیگر رفتار می کنند.

    طبیعتِ زیست یا محیط زندگی ما انسان ها و حیوانات دیگر نیز برای خود بر بنیان آفرینشِ نظام مندِ الهی، نظم و قانونی دارد.

    هرگاه انسان از گلیم و حریم خویش پا فراتر بگذارد و به قلمرو حیوانات و طبیعت، دست اندازی و تجاوز کند، با مقاومت یا پاسخی خشم آگین، رویارو خواهد شد.

    اگر حیوانی را یا نسلی از یک نوع حیوان را به هر وسیله و بهانه أز میان برداشته ایم، در حقیقت، قانون ِ چرخه ی زندگانی سالم حیوانات را زیر پا نهاده ایم؛ اگر درختان را أز جنگل به غارت برده ایم تا انبانی را پرکنیم، کوهی را بلعیده ایم، راهی را بریده ایم و دهانِ درّه ای را با خاک پرکرده ایم تا تفرّجگاهی برپاکنیم و...

    روزی قانونِ دنیای حیوانات و قانون طبیعت، ما را زیر ِ گام های خود خواهد گرفت و با تازیانه ی زلزله و سیل و توفان، تیمارمان خواهد کرد.

    فَأینَ تَذهَبون !!؟؟

    https://t.me/DrAkbariSheldare/257



  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

    <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    کودک و زبان مادری-6
    کودک و زبان مادری - 5
    کودک و زبان مادری - 4
    کودک و زبان مادری-3
    کودک و زبان مادری-2
    کودک و زبان مادری -1
    زبان، شاهراه رسیدن به جهان نور و روشنایی و علم
    کالبد شکافی رمان «ملت عشق»
    نمایی از درون
    کارافزارهای خواندن
    واگرایی و جمهوری خوانش
    خواندن، رویاروشدن با جهان متن
    جغرافیای متن
    خواندن، شناخت و ادراک
    تصویرسازی شگردی کارا در آموزش
    [همه عناوین(246)][عناوین آرشیوشده]

    شنبه 103 اردیبهشت 8

    کل:   567338   بازدید

    امروز:   139   بازدید

    دیروز:   109   بازدید

    فهرست

    [خـانه]

    [ RSS ]

    [ Atom ]

    [شناسنامه]

    [پست الکترونیــک]

    [ورود به بخش مدیریت]

    پیوندهای روزانه

    وبلاگ ادبی [263]
    سایت های ادبی [272]
    گروه ادبیات فارسی [689]
    [آرشیو(3)]

    آشنایی با من

    زبان آموزی

    لوگوی خودم

    زبان آموزی

    دسته بندی یادداشتها

    مقتل[2] . مقتل ، فدایی مازندرانی ، ادب عاشورایی . مقتل فدایی مازندرانی . مقتل فدایی مازندرانی ، نوحه ها . نشان اضافه، همزه، خط فارسی . نگرش شبکه ای ، فارسی ششم، رویکردخاص،رویکردعام، برنامه ی درسی ملی . نوروز . واژه های مصوّب . واژه، گزینش، بافت سخن، کاربست . کُنش خواندن، دریافت، فرایندهای مغزی . کودک، زبان، حس ها، واژه ها . کودک، زبان، خانو.اده، محیط، . کودکف زبان آموزی، حافظه ی شنیداری، ایرج میرزا . آبشخور . آداب نوشتن ، هنجارهای درست نویسی . آموزش ، فراشناخت ، هداف ، مراحل . آهنگ، لحن، عاطفه و فضای حسّی متن، ادبیات، علوم و فنون . آوردگاه، علوم، فنون، ادبیات، فارسی، دهم . انشا ،توسعه ی تفکر و پرورش توانایی . ایران . ایستگاه سوم - علوم - فنون . تربیت . تصویرگری، صندوقی، کتاب درسی . جشن . جنیدی . حافظ . خودارزیابی، پاسخ، علوم و فنون، ادبی، پایه ی دهم، کتاب درسی. . دگردیسی،فرارفتن،خاک شدن ،شکفتن،تیمار نفس سرگش . زبان . زبان آموزی،درهای علوم،حواس برونی . زبان فارسی، نشانه ها، نام گذاری و... . زبان، بافت ها و باروها، زمان.دگردیسی. . زبان، تلفّظ، کودکان، . زبان، زایش و فرسایش . زبان، گفتار، نوشتار، واژ، هم آیند و پس آیند. . زبان، کودک، مادرآوَرد بودن. . شعر فاطمی . صلاحی . صور خیال . طنز . علوم ، فنون، ادبیات، کارگاه، کالبدشکافی، فصل، پایه ی دهم . علوم و فنون، ادبی، خودارزیابی، تاریخ ادبیات . علوم، فنون، ادبی، خودارزیابی، دهم، قلمرو ها . علوم، فنون، ادبیات، کالبدشکافی، قلمرو ها، کتاب درسی . علوم، فنون، دهم، خوانش و نگارش . غزلیات شمس ، مولانا جلال الدین . فارس، آباده، سفرنگاشت . فارسی دهم، کالبد شکافی، قلمرو ها . فدایی ، اربعین . فدایی مازندرانی . فدایی مازندرانی ، صور خیال ، شعر عاشورایی . فدایی مازندرانی، مرثیه، هلال غم، محرم . فرهنگ، معلم، گوهر، هنر، پیکره و قلب . فرهنگستان . قرآن . کارگاه، تحلیل، علوم ،فنون، ادبیات، بازآموزی، یادیاری . کلیات، سوگ نامه، عاشورایی ، فدایی، مقتل منظوم . کودک . متن، جهان متن، رابطه، خوانش، چندآوایی . متن، خواننده، معنا . متن، ساختار و پیکره، جغرافیا . متن، گونه های متن، متن شنیداری . متن، مقام، حال و لحن . متن-خوانش پذیری- چندصدایی .

    آرشیو

    زبان آموری
    عاشورایی
    روش های یاد دهی - یادگیری
    بهاریه
    خواندن
    مولوی جلال فرهنگ
    فرهنگستان
    نام ها و یاد ها
    سپاس نامه
    درودی چو نور دل
    مهارت های نوشتاری

    اشتراک

     

    طراح قالب

    www.parsiblog.com